حدیث جون....نفس مامان و باباشحدیث جون....نفس مامان و باباش، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

پرنسس حدیث

قدم به قدم.....

تو باشی و هوای بهار و من قدم به قدم فدایت می شوم تو باشی ، از لحظه های دلتنگی جلو می زنم به تمام درهای بسته دهن کجی می کنم به بن بست ها ، به خیابان هایی همه با یک نام … دوست دارم تو باشی و من نشانی ها را گم کنم ، راه خانه را هم ندانم تا همه بفهمند برای من کم حواس خانه آن جاست که تو باشی و من قدم به قدم فدایت شوم ! ...
29 مرداد 1393

تولد ایلیا جون .....

رز ر     این هم کادو تولد ایلیا که به دلیل استقبال زیاد حدیث جون برا اوهم خریدیم   عمه مرضیه و عمو مهدی مهربون ممنون...عالی بود...خوش گذشت   ...
26 مرداد 1393

کاش نرود....

  رمضان رفت ولی کاش صفایش نرود   سحر و جوشن و قرآن و دعایش نرود   کاشکی پر شده باشد دلم از نور سحر   همره روزه و افطار نوایش نرود ...
7 مرداد 1393

تو یعنی...............

اگر دریای دل آبی ست تویی فانوس زیبایش اگر آیینه یک دنیاست تویی معنای دنیایش *** تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن تویعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن *** تویعنی یک کبوتر را زتنهایی رها کردن خدای آسمان ها را به آرامی صدا کردن *** تویعنی چتری از احساس برای قلب بارانی تویعنی در زمستان ها به فکر پونه افتادن *** اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق وزیبایی ترا من دوست میدارم ...
4 مرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنسس حدیث می باشد